آیا می دانید باورهای ما، سازنده احساسات ما هستند؟ باورها احساسات، طرز فکر و برداشت ما به این دنیا را شکل می دهند و عقاید، رفتار و عملکرد ما را در دست دارند. پس رفتار ما نتیجه ای مستقیم از باور ما از خود و زندگی می باشد. رفتارهای ما هر طوری که باشند نتیجه باورمان از خودمان به عبارتی تصویر ذهنی از خودمان می باشد ، پس برای موفقیت باید یک تغییر ذهنی مناسب در خود ایجاد کنید.
مکس پلانک، نظریهپرداز کوانتومی اهل آلمان که برنده جایزه نوبل هم شده است، اعتقاد دارد وقتی که شما روش نگرش به پدیده ها را تغییر می دهید، پدیده هایی که شما به آن نگاه می کنید هم تغییر می کنند.
به طور عمده در زندگی افراد بیش از حد موفق همواره دو تغییر اولیه ذهنی ایجاد می شود. خیلی از افراد در ایجاد تغییر نخست موفق هستند؛ اما عده کمی هستند که بتوانند مورد دوم را هم عملی کنند. هر دوی این تغییرات مستلزم وجود یک کشش و انعطاف ذهنی بزرگ از طریق فکرهایی عرفی تا اجتماعی هستند.
تغییر ذهنی امکان دارد در هر قلمرویی مثل باورهای سیاسی، عقاید مذهبی، باورهای علمی و حتی تصویری که فرد از خود و توانایی هایش دارد، رخ دهد. بیشترین باورهای کودکی ما با «مشاهده کردن» ایجاد شده اند.
به گفته اینشتین زمان تغییری غیرخطی و نسبی بوده و می تواند متناسب با تغییر سرعت ناظر، تند یا کند شود. برده داری را در نظر بگیرید که زمانی امری متعارف و پذیرفته شده بود، اما ذهن ها به مرور نسبت به آن تغییر کرد و برده داری از بین رفت.
بررسی تغییر ذهنی نسبت به مسئله مُد و زیبایی هم خیلی جالب است. در اروپا در دوران ملکه ویکتوریا، «اندام چاق» زیبا تلقی می شد، چون در جامعه طبقاتی آن دوران، فربگی نشانی از اشرافیت بود و تحسین می شد. در صورتی که در حال حاضر ذهنیت ها تغییر کرده است و «اندام لاغر» زیبا تلقی می شود.
این گرایش به لاغر شدن، آنچنان به شکل افراطی مرسوم شده است که به تازگی کشور فرانسه قانونی را تصویب کرد که بر اساس آن، استفاده از مدل هایی که شاخص توده بدنی آن ها از حداقل استاندارد سازمان بهداشت جهانی کمتر است، ممنوع شده است.
به این ترتیب ممکن است با آگاهی به خطرات لاغری افراطی، ذهن ها تغییر کند و به مرور معیار زیبایی اندام هم تغییر کند. پس عوامل مختلفی در محیط می تواند باعث تغییر ذهن ما شود.
اما اگر خودمان بتوانیم ذهن خود را دستخوش تغییرات کنیم، می توانیم زندگی خود را در راستای موفقیت، رشد و پیشرفت بیشتر بنا کنیم.
اگر همیشه مشکلات مالی داشته اید و حالا می خواهید در این زمینه تغییری به وجود بیاورید، در اول قدم اول باید ذهنیت خود را که باعث شده است به این نقطه برسید را بشناسید.
چون همان طور که اینشتین گفته «با همان شیوه تفکری که مشکلات را ایجاد کرده است، نمی توانیم آن ها را حل کنیم.» پس نیاز داریم باورهایی را که باعث ایجاد مشکل شده اند، شناسایی کنیم.
بنابراین مشخص کنید در حال حاضر نسبت به آن موضوع چه ذهنیت و باورهایی دارید.
مثلا در مورد وضعیت مالی، نگرش خود را نسبت به پول، ثروت، کار و درآمد بررسی کنید و سعی کنید آن ها را کاملا مشخص کنید و بنویسید. در هر موضوع دیگری هم شناختن ذهنیت فعلی قدم اول برای تغییر آن است.
با تغییر ذهنی خود، از راه های معمولی و تکراری همیشگی خود دوری می کنید و به سراغ روش های خلاقانه تر می روید، مشخص است که حسابی این روند می تواند در درآمد شما هم تاثیر داشته باشد. نظر شما چیست؟
بهانه سن یا متقاعد شدن به شکست به دلیل نداشتن سن مناسب، به دو صورت مشخص از راه می رسد : « سن من بالا رفته است » و « هنوز برای من زود است.»
حتماً از صدها نفر که در سنین مختلف هستند، شنیده اید که در توجیه کارایی نه چندان خوب خود در زندگی، می گویند : « برای شروع کردن دیگر پیر شده ام (خیلی جوانم)، نمی توانم به دلیل محدودیت های سن خود، کارهای مورد علاقه ام را شروع کنم.»
عجیب و باعث تاسف است که کمتر آدمی حس می کند همچنان با « سنی که واقعا دارد » خود پیش می رود. این طرز تفکر، انسان های بسیاری را از فرصت های واقعی دور نگه داشته است. آن ها در این خیال هستند که سن شان مناسب نیست، برای همین اجازه امتحان کردن را هم از خود گرفته اند.
برای مثال، در یک نمایش تلویزیونی، زندگی مدیر کلی به تصویر کشیده میشود که ناگهان کارش را به دلیل ادغام چند شرکت از دست می دهد و سپس به دلیل آن که که دیگر سنی از او گذشته است نمی تواند کار دیگری پیدا کند.
آقای مدیر چندین ماه بدون هیچ نتیجه ای در جست و جوی شغلی دیگر به آب و آتش می زند. تا در آخر، پس از آن که مدتی را در اندیشه خودکشی سپری می کند، به این نتیجه می رسد که باید با دیدی منطقی بپذیرد که بازنشستگی به سراغ او آمده و باید از این فرصت نهایت استفاده را ببرد.
تغذیه خوب، استراحت و اکسیژنه شدن برای انعطاف پذیری ذهن ضروری هستند و در یک شرایط پر از استرس و نامطمئن می توانند عملکرد را به اوج خود برساند.
وقتی چیزهای دیگر همه برابر هستند، انعطاف پذیری ذهنی عاملی است که یک شخص را متمایزتر از بقیه می کند. برای بهبود انعطاف پذیری و عملکرد، باید روی خودتان کار کنید.
تلنگر
آینده به ذهن های انعطاف پذیر تعلق دارد.
نه دلار و نه سکه؛ بهترین سرمایه گذاری خود تو هستی!
خیلی از انسان های موفق برنامه ریزی هایی دقیق برای سرمایه گذاری و افزایش دارایی ها انجام می دهند. بهتر است بدانید منبع اصلی موفقیت از خودتان شروع می شود. رسیدن به موفقیت به تنهایی کافی نیست باید روی ارزشمندترین دارایی تان سرمایه گذاری کنید.
اگر روی خودتان سرمایه گذاری کنید، نگرانی بابت ز دست دادن اموال و ثروت نخواهید داشت.
افراد موفق می دانند که رشد و پیشرفت شخصی، درآمد آن ها را افزایش خواهد داد. با این حال، بسیاری از مردم، همچنان در حال و هوای روزهای مدرسه خود هستند و برای رشد شخصی بالاتر هیچ تلاشی نمی کنند.
فراموش نکنید که تنها خودتان تا آخر عمر با خودتان هستید! پس به نیروی عقل و اراده خود اعتماد کنید و برای موفق شدن از زور و بازوی خود کمک بگیرید.
تلنگر
وارن بافت به روزی اشاره می کند که به استخدام بنیامین گراهام در آمد. گراهام قهرمان زندگی بافت بود. به طوری که حتی امروز هم، کتاب گراهام را بهترین کتابی می داند که در مورد سرمایه گذاری نوشته شده است. او می گوبد که برای از خواب بیدار شدن و رسیدن به سرکار چه اندازه مشتاق بوده است. این شغلی بود که وارن بافت جوان حاضر بود برای داشتنش، پول بدهد. برای همین هرگز فقط برای گرفتن یک چک و گذران زندگی نبود که وقت خود را می فروخت. او داش روی خودش سرمایه گذاری می کرد.
سخن بزرگان
گاهی پیش می آید در میانه روز دیگر توان انتخابکردن نداریم. از صبح پیدرپی تصمیم گرفته ایم و از جایی به بعد در موقعیت تصمیم گیری، یا آن را به دیگران واگذار می کنیم یا به تأخیر می اندازیم.
اضطراب ناشی از تصمیمگیری در کسانی رایج است که باید به طور پیوسته تصمیم بگیرند و انتخاب کنند. این نشانه پدیده ایست به نام خستگی تصمیم گیری.
شما آگاهانه از خستگی تصمیم گیری آگاه نیستید، اما از انرژی ذهنی کم برخوردارید. هرچه انتخاب های بیشتری در طول روز انجام دهید، هر کدام برای مغز شما سختتر می شوند و در آخر به دنبال کلیدهای میانبر می گردند.
این ممکن است باعث شود شما در تصمیمگیری خود بی پروا شوید و به جای اینکه به فکر موارد مهم باشید، بدون تفکر و به سادگی کاری انجام ندهید که در طولانی مدت مشکلات بزرگتری ایجاد کند.
مارک زاکربرگ موسس فیسبوک را حتما می شناسید. همچنین فکر نکنم کسی باشد که باراک اوباما رئیس جمهور قبلی آمریکا را نشناسد. این افراد واقعا از یک لحاظ عجیب هستند و آن هم این بوده که اکثر روزها لباس تکراری می پوشند. به صورتی که مارک زاکربرگ تی شرتی خاکستری می پوشد و اوباما هم دارای کت و شلوار خاکستری و یا سرمه ای است.
بر همین اساس باراک اوباما در مصاحبهای که سال ۲۰۱۲ با او انجام شد گفت: من تنها این دو رنگ (سرمهای و خاکستری) کت و شلوار را دارم و می پوشم و این تنها یک دلیل دارد و آن هم این است که، دوست ندارم تصمیمات مهم خود را بد انتخاب کنم و یا به عقب بیندازم، بر همین اساس زیاد در مورد خوردن و پوشیدن فکر نمی کنم. این یکی از راهکارهای نجات شما از این مخمصه است. به نظر شما دیگر چه راهکارهایی می تواند به ما کمک کند؟
امروزه همه ما می شنویم که برای پیشرفت کردن باید بزرگ فکر کرد و شعارها و حرف های زیادی در این مورد می شنویم یا در شبکه های اجتماعی برای مان ارسال می شود. حتما شما هم مانند من تلاش کرده اید تا بزرگ فکر کنید اما در آخر احساس کرده اید که این قانون، آن طور که باید کار نمی کند! من می خواهم همین جا به شما راز استفاده از این قانون مهم موفقیت را برای شما بازگو کنم!
لابد فکر کنید ریاصیات چه ربطی به بزرگ فکر کردن دارد ولی ریاضیات نقش مهمی در بزرگ فکر کردن شما دارد. اجازه دهید با مثال موضوع را روشن کنم. من در گذشته این گونه فکر می کردم، خوب عدد بعد از ۱ چیست؟
اگر ۱ میلیون تومان درآمد من بود می خواستم بدانم چگونه آن را به ۱/۵ میلیون در ماه برسانم یا ۲۰۰ هزار تومان را به ۲۵۰ هزار تومان تبدیل کنم و … اما بعد از مدت فکر دریافتم اگر ۲۰۰ هزار تومان داشته باشم می توانم ۴۰۰ هزار تومان را هم به دست بیاورم. می توان یک میلیون را به ۲ میلیون رساند؟ البته!
۲ میلیون چطور؟ آیا می توان ۲ میلیون را به ۴ میلیون تومان رساند؟
بله. ۴ میلیون به ۸ میلیون چطور؟
چرا که نه البته که می توانید این معادلات پایانی ندارد و وقتی به آخر می رسد که از ضرب کردن دست بردارید.
در ریاضیات عدد نهایی وجود ندارد بنابراین به کمک ریاضیات می توان بزرگ فکر کرد. من در گذشته با جمع کردن اعداد خود را محدود می کردم در حالی که با ضرب کردن می توان به اعداد بزرگتری رسید.
هر میلیاردری در گذشته غیرممکن به نظر می رسید به چنین ثروتی دست یابد. شما هم در آینده می توانید یکی از همان میلیاردرها باشید این ها فقط اعداد هستند، چرا از آن ها می ترسید؟
بزرگ اندیشیدن یعنی این که از اعدادهای بزرگ ترسی نداشته باشید و خودتان را محدود نکنید به همین سادگی.
پس فرقی کسانی که بزرگ فکر می کنند و کسانی که کوچک فکر می کنند در این است که آن هایی که بزرگ فکر می کنند اعداد را در یکدیگر ضرب می کنند و آن ها که کوچک فکر می کنند اعداد را با یکدیگر جمع می کنند!
تفاوت ضرب و جمع کردن
۱۰=۲+۲+۲+۲+۲
۳۲=۲*۲*۲*۲*۲
بزرگ اندیشیدن را می توانید از وضعیت موجود شروع کرده و به گونه ای مرحله به مرحله جلو بروید و از اعداد ترسی نداشته باشید، آن ها فقط اعداد هستند و قابل دست یافتن.
اگر می خواهید در زندگی فرد موفقی باشید، عقاید خود را با دقت و وسواس انتخاب کنید، زیرا این باورها می توانند مسیر زندگی شمارا هموارتر کنند. نه این که با هر باد تغییر جهت دهید و هر عقیده ای که به شما پیشنهاد شد، بپذیرید.
اگر معتقد باشید که در آزمون زندگی مردود می شوید، چه لزومی دارد که تلاش کنید؟ در این صورت شما زندگی را با نوعی باور آغاز کرده اید که بر ناتوانایی های شما تکیه دارد. همین عقاید منفی پس از مدتی شما را در یک دور باطل می اندازد. دور باطل سبب می شود هر روز ضعیف تر از روز قبل شوید و سرانجام فردی شکست خورده شوید.
دور پیروزی کاملا برخلاف دور باطل است. در این دور موفقیت ها باعث ایجاد موفقیت های تازه می شوند و همین روال موجب پدید آمدن موفقیت های روزافزون می شود. هر باری که فعالیتی را با موفقیت به پایان می رسانید، ایمانتان به توانایی هایتان افزایش می یابد.
ایمان و باور، از ارکان های مهم در تحقّق هدف ها و آرزوهای ما می باشد. ایمان یعنی یقین و اطمینان ما؛ هرچقدر که ایمان داشته باشیم، به همان اندازه دریافت میکنیم؛ به بیانی دیگر، برحسب انتظارات و خواسته های ما، آن چه می خواهیم در مسیرمان قرار می گیرد.
در قرآن داریم که هر آنچه در دعا درخواست می کنید، ایمان داشته باشید که اجابت می شود:
« اُدعونی أستّجِب لّکُم: بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.»
یکی از چیزهایی که برای سال های طولانی مرا از رسیدن به رویاهایم باز داشته بود، ترس از شکست بود و نداشتن اعتماد به نفسی که برای غلبه بر آن ترس لازم بود. همه ما در زندگی با این مسئله مواجه می شویم. سئوال کلیدی این است :
پاسخ این پرسش اساسی انسان : برای غلبه بر ترس ها فقط یک کار باید بکنید، اعتماد به نفس تان را بازیابی کنید.
با بالا بردن اعتماد به نفس شما قادر خواهید بود با سربلندی و عزت نفس بالا به چیزی که واقعا هستید ببالید.
با بالا بردن اعتماد به نفس قادر خواهید شد خیلی آسان از همه موقعیت و مکان هایی که سبب اذیت شدن شما می شود گذر کنید؛ چه این موقعیت یک شغل باشد چه یک رابطه.
شما خیلی راحت از آن بیرون می آیید چون با ایمانی قلبی می دانید که فرصت هایی بهتر نصیب تان خواهد شد.
بالا بردن اعتماد به نفس از شما فردی ریسک پذیر خواهد ساخت. ریسک هایی که انسان ها یبدون اعتماد به نفس هرگز نمی توانند داشته باشند.
بالا بردن اعتماد به نفس به شما این کمک را می کند همین حالا به راه هایی که کسی تا به حال نرفته دعوت شوید.
اگر بخواهیم دقیق تر بگوییم اعتماد به نفس در واقعیت تفکر ما درباره خود ما است، این که چگونه توانایی ها و محدودیت های خود را می بینیم، چطور با آن کنار می آییم و برای بهبود یافتن آن چه کارهایی می کنیم.
وقتی اعتماد به نفسی در حدی طبیعی داشته باشید، احساس خوبی دارید و خود را مستحق احترام می دانید، اما، وقتی که اعتماد به نفس پایینی داشته باشید، ارزشی کم و ناچیز برای نظرات و عقایدتان قائل می شوید. در این صورت همواره نگران هستید؛ نگران از این که به اندازه کافی در نگاه اطرافیانتان خوب و موردقبول نباشید.
سخن بزرگان
– رهاشدگی: شما ارزش دوست داشتن را دارید. می توانید راه هایی برای تقسیم خود با دیگران پیدا کنید.
– غرور: شما می توانید از اطرافیان خود چیزهایی بسیار یاد بگیرید. چرا که دارای خلاقیت خوبی هستید.
– نقص: شما همان طور که هستید کامل هستید. شما می توانید انتخاب کنید که خود را همان طور که هستیددوست داشته باشید.
– حقارت: شما فردی خوب و با ارزش هستید. می توانید کمک های بسیاری به بقیه بکنید.
– طردشدگی: شما فردی جذاب و جالبی هستید. آدم ها از شناختن شما لذت خواهند برد.
– شرم: شما می توانید با خود آرام و مهربان باشید. می توانید بهترین ها را برای خودم بخواهید.
در ریشه این باورهای درونی، نپذیرفتن و یک حس قوی باعث جلوگیری ارتباط خواهد شد. این عدم ارتباط از خود ما، دیگران، روحیات یا ترکیبی از این ها می باشد.
این ها دو هدف قوی برای تغییر این باورهای اصلی هستند: شما باید بتوانید خود و دنیای اطرافتان را عمیق تر بپذیرید. باید بتوانید ارتباطتان را با خود و دنیای اطراف عمیق تر کنید.
به نظر می رسد افراد مختلف در یک موقعیت مشابه، به طرز متفاوتی رفتار کرده، احساس متفاوتی داشته و افکار آن ها متفاوت است. آیا می توان گفت که علّت رفتار هر فردی نوع احساس اوست؟
پس برای تغییر ذهنی افکار افراد، باید احساس آن ها را نیز تغییر دهیم.
طرز تفکر افراد نیز تعیین کننده احساس آن هاست. پس مهم ترین راه برای تغییر احساس (و در آخر رفتار) هر شخص، تغییر افکارهای اوست.
یادتان باشد با رعایت همه گزینه هایی که گفتیم موفق می شوید و ذهنیت یک انسان موفق را به دست می آورید.
اگر شما هم هنوز به هدفتان نرسیده اید و هرجقدر تلاش می کنید باز هم از دور رقابت خارج می شوید، از همین امروز شروع کنید تفکرتان را عوض کنید و یک تغییر بزرگ ذهنی در خود ایجاد کنید.